چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

چرا نباید به حافظه تان زیادی تکیه کنید

داستان موبایلها و آسیبهای ادعاییشان به مغز همواره موضوع بحث و جدل فراوانی بوده است. در سال 2010 در تحقیق بسیار گسترده ای با نام اینترفون(1) تلاش شد به این پرسش پاسخ داده شود. اینترفون ده سال طول کشیده بود و شرکت کنندگانی از 13 کشور داشت. هدف تحقیق، مقایسه مبتلایان به سرطان مغز و آدمهای سالم در میزان استفاده هر گروه از تلفن همراه بود. این تحقیق 5117 مبتلا به تومور مغزی و 5634 نفر عضو گروه کنترل داشت. تحقیق را سازمان جهانی سلامت (2) و شرکتهای موبایل ساز تامین مالی کرده بودند، هر چند بنا به توافق صورت گرفته این شرکتها تا پس از اعلام نتایج هیچ دسترسیی به اسناد تحقیقاتی نداشتند. پروژه اینترفون امیدوار بود تا بالاخره معمای رابطه استفاده از موبایل و سرطان مغز را حل کند. اما نتیجه درست برعکس شد. نتایج این تحقیق، داستان را مبهمتر کرد. رابطه ای بین استفاده از تلفن همراه و سرطان مغز به دست نیامد. اما وقتی میزان استفاده سرطانی ها و سالمها از تلفن همراه را مقایسه کردند متوجه شدند افراد سرطانی حتی کمتر از تلفن همراه استفاده کرده اند! یعنی استفاده از تلفن همراه حتی می تواند خطر ابتلا به سرطان مغز را کاهش دهد! در عین حال در تعدادی از کسانی که از موبایل خیلی خیلی زیاد استفاده می کردند، نوع خاصی از تومور مغزی بیشتر مشاهده می شد. لازم به ذکر نیست که این نتایج از لحاظ بیولوژیکی مضحکند. چطور ممکن است میزان خاصی استفاده از موبایل خطر ابتلا به سرطان مغز را کاهش دهد، اما استفاده بیشتر باعث ایجاد همان بیماری شود؟ محققان نتیجه گرفتند که جایی در تحقیقات دچار خطا شده اند. اما کجا؟

پاسخ را می توان در یک کلمه خلاصه کرد:
BIAS
در تحقیق اینترفون از شرکت کنندگان خواسته می شد که میزان استفاده شان از موبایل را در طول سال یا سالیان گذشته به خاطر بیاورند و حافظه انسانی در این موارد بسیار لغزش بسیاری دارد. بگذارید به تحقیق دیگری در این مورد اشاره کنیم:
در سال 1993 یک محقق هاروارد به نام ادوارد جیووانوچی دو گروه از زنان را انتخاب کرد. یک گروه مبتلا به سرطان پستان بودند و گروه دیگر سالم بودند. وی از هر دو گروه خواست رژیم غذایی گذشته شان را به خاطر بیاورند. نتیجه تحقیق کاملا قابل اطمینان بود: سابقه مصرف چربی در میان زنان مبتلا به سرطان پستان بالاتر بود. اما جیووانوچی از این زنان قبل از اینکه مبتلا بودنشان تشخیص داده شود نیز سوال مشابهی را پرسیده بود و نتیجه بسیار جالب بود. میزان اعلامی مصرف چربی در این زنان پس از تشخیص داده شدن بیماریشان، بالاتر رفته بود!! چطور چنین چیزی ممکن است؟ در واقع فهمیدن ابتلا به سرطان نه تنها حال و آینده این زنان، بلکه گذشته شان را هم تغییر داده بود. این زنان ناخودآگاه به این نتیجه رسیده بودند که مصرف بالای چربی به عنوان مجرم اصلی در بسیاری از بیماریها، در ابتلایشان به سرطان موثر بوده و این مجرم را به عنوان یک خاطره واقعی به حافظه شان اضافه کرده اند.

در مورد اینترفون هم می توان دنبال پدیده مشابهی بود. وقتی از فردی مبتلا به سرطان در مورد میزان استفاده اش از موبایل پرسش می شده، فرد ناخودآگاه به میزان بسیار بالاتری از واقعیت اشاره می کرده: حتما دلیلی برای سرطان وجود دارد و ذهن مایل است قبول کند که دلیل همینی است که جلوی چشمش است و این دلیل را به خورد حافظه بدهد و آن را به واقعیت تبدیل کند. در این مورد دلیل جلوی چشم طرف است: میزان استفاده زیاد از موبایل. در تحقیق اینترفون تعدادی از سرطانی ها (اما نه سالم ها) مدعی شدند که روزانه 12 ساعت یا بیشتر از موبایل استفاده می کرده اند، عددی که باورناپذیر می نماید.

محققین آماری می دانند که حتی پرهزینه ترین و دقیقترین تحقیقات اگر بر مبنای حافظه افراد باشند ممکن است با این پدیده «تمایل به یادآوری آنچه فرد دوست دارد واقعیت باشد» شکست بخورند. این مشکل نه فقط در تحقیقات آماری بلکه حتی در سایر روشهای تحقیق و آزمایشگری همواره کابوس دانشمندان بوده است. در ادبیات علمی به این پدیده confirmation bias میگویند: این خطر که دانشمندی طوری تحقیقش را سامان دهد که خودآگاه یا ناخودآگاه به نتیجه دلخواه یا مورد انتظارش برسد. دانشمندان هر کاری می کنند که تحقیقشان حتی الامکان از این ایراد مبرا باشد. مثلا اگر تحقیقی آماری بر مبنای پرسشنامه بخواهند انجام دهند که جنسیت پاسخ دهندگان در تحقیق دخیل باشد، سعی میکنند در تیم تحقیق هم از محققانی از هر دو جنس استفاده کنند. تکنیکهای تحقیقاتی دیگری مثل استفاده از گروه کنترل، blind research و double blind research هم ابداع شده اند که به کمک آنها میتوان تاثیر جهت گیری ذهنی محققان را به حداقل رساند. متاسفانه به دلایل انسانی امکان استفاده از این روشها در تحقیق اینترفون وجود نداشت. برای مثال نمیشد عده ای را به زور مجبور کرد که هر روز مثلا 8 ساعت با تلفن همراه حرف بزنند و بعد از چندین سال میزان بروز تومور مغزی در آنها را بررسی کرد!


 وقتی حافظه در تحقیقات علمی اینقدر میتواند دردسر ساز باشد، ما انسانهای عادی که از ابزارهای دانشمندان بی بهره ایم، دلیلی ندارد به حافظه مان به شکلی نامشروط تکیه کنیم. حافظه ما میتواند موجود بسیار خیانتکاری باشد و دروغ را به راحتی آب خوردن به واقعیت محض بدل کند. جالب است که در ویکیپدیا یک صفحه(3) وجود دارد که در آن فهرست بلند بالایی از اشکالاتی که در فرایند «یادآوری» می تواند رخ دهد، ردیف شده اند. با دیدن آن صفحه شخصا اعتراف می کنم که در طول زندگیم به هنگام یادآوری وقایع، به بسیاری از این اشکالات دچار شده ام و بعدها چوبش را خورده ام.
توجه داشته باشید که مشکل در این موارد «فراموشی» نیست. مشکل حتی «پرکاری» ذهن ما در به خاطر آوردن خاطرات است. آنقدر لامصب پرکار است که حتی چیزهایی را هم که اتفاق نیفتاده اند را به خاطر می آورد! پرسش اصلی این است که در سطحی فردی چطور می توان جلوی این پرکاری ناخواسته را گرفت؟ و یا لااقل تحت کنترل درآوردش؟


پانویسها:
(1) http://www.the-dispatch.com/article/20110417/ZNYT05/104173000?p=all&tc=pgall&tc=ar
(2) World Health Organization
(3) http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_memory_biases

سرت را برنگردان

این یونانی ها واقعا آدم شناس بودند. برای مثال داستان اورفیوس را در نظر بگیرید؛ کسی که با موسیقیش می توانست عالم و آدم را سحر کند. با مطالعه رفتاری که خدایان با او کردند می توان چند نکته ای راجع به طبیعت انسانی آموخت. یونانی ها خدایانشان را هم خوب می شناختند. این هم درست است. برگردیم به اورفیوس. اوریدیس همسر اورفیوس از گزش ماری می میرد و اورفیوس چنان غمگنانه می نوازد که دل خدایان به درد می آید و به او فرصت دیگری برای داشتن همسرش می دهند. او می تواند به جهان زیرین سفر کند و همسرش را برگرداند، فقط به یک شرط:
به هنگام برگشت به جهان بالا تو جلوی همسرت گام خواهی زد و نباید سرت را برگردانی. نباید نگاهش کنی.
اما همانطور که می توانید حدس بزنید، در آخرین قدم اورفیوس سرشار از شور و شوق نتوانست بر خودش غلبه کند. برگشت و به عقب نگاه کرد و همسرش ناپدید شد، این بار برای همیشه. اورفیوس می توانست باز بنوازد، با خدایان بحثهای فنی راه بیندازد که لااقل پاهای خودش روی زمین بوده و این را می توان "رسیدن به سطح زمین" به حساب آورد. اما خدایان یونانی با کسی شوخی ندارند و آنقدر آدمها را خوب می شناسند که کمتر کسی بتواند در معامله ای سرشان کلاه بگذارد. اولیس جدا یک استثنا بود.
می خواهید در این داستان طرف اورفیوس باشید یا نه، در واقع بیشتر مردم شاید به خاطر انسان بودن یا سرنوشت دردناکش طرف اورفیوس را می گیرند و از بی رحمی و تنگ نظری خدایان به شگفت می آیند. نظر من این است: حق با خدایان بود. درسی که آنان می خواستند به اورفیوس بدهند این است:
هرگز [در زندگی] پشت سرتان را نگاه نکنید، حتی برای یک لحظه.
تقصیر آنان نبود که اورفیوس کله شق بود. آنها خیر و صلاحش را می خواستند و این بهایی بود که نه فقط به خاطر لجبازی با خدایان بلکه به خاطر رفتار نادرستش پرداخت. او سزاوار این مجازات بود و باید واقعیت را قبول می کرد و می رفت رد کارش.
اما همانطور که گفتم اورفیوس کله شق بود و آخر عاقبت خوشی هم پیدا نکرد. او خدایان را انکار کرد و زمانی که به معبد دیونیسوس رفته بود یک خرمتعصب تراسی(1) او را تکه تکه کرد.


پی نوشت 1:
داستان کامل اورفیوس در ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Orpheus


پی نوشت 2: تم مجازات بخاطر به پشت سر نگاه کردن در تورات و در داستان لوط هم تکرار میشود. زن لوط بخاطر یک نگاه به پشت سرش به ستونی از نمک تبدیل شد. شخصا ایده های یونانی را به معادلهای یهودی-مسیحی شان ترجیح میدهم. بسیار انسانی ترند و بسیار سرگرم کننده تر!
پانویس:
(1) Thracian

گزارشی محرمانه از ویکی لیکس در مورد نحوه مذاکره با ایرونی جماعت

در اسنادی که ویکی لیکس منتشر کرده سندی هست مربوط به سال 1979 از سفارت آمریکا در تهران. این سند توصیه هایی را برای مذاکره کنندگان با طرفهای ایرانی در بر دارد که به نظر تهیه کنندگانش برای گفت و گو با ایرانیها باید رعایت شوند. نکته مهم این است که این سند محرمانه بوده و بنابراین دلیلی برای بدگویی یا تبلیغات منفی در آن وجود ندارد. آنچه در آن آمده تصویر ما ایرانیها در چشم غربیهاست خالی از هر گونه شائبه تبلیغاتی یا اغراق. جالب است که در مقدمه تاکید می کند که هرچند دشواریهای ما با ایران تا اندازه ای به خاطر مسائل انقلاب ایران است، اما مسائلی روانی و تاریخی عمیق وجود دارند که به نظر تنظیم کنندگان گزارش می توانند توجیه کننده رفتار ایرانی ها باشند. من به جای ترجمه نعل بالنعل تصمیم گرفتم خلاصه ای نسبتا جامع از گزارش را اینجا بگذارم و از ابراز نظرهای شخصی خودداری کنم. البته متن گزارش به اندازه کافی گویا هست.

1- اولین جمله این است: "شاید غالب ترین وجه روحیه ایرانی، خودخواهی بی چون و چراست." نتیجه این خودخواهی از نظر آنها این است که ایرانیها آنقدر به خودشان فکر می کنند که وقت "فهمیدن" حرف طرف مقابلشان را ندارند. کیس مثال زده شده واقعا آبرو بر است. می گوید بانک مرکزی ایران برای فرار از جریمه دیرکرد بازپرداخت وامها به راحتی ادعای فورس ماژور می کند و درک نمی کند که دولتی که خودش جزیی از آن است تمام مبانی این ادعا را تکذیب می کند! یا می گوید طرف "نمی فهمد" که وقتی می خواهد در آمریکا اقامت دائم داشته باشد طبق قانون نمی تواند درخواست ویزای توریستی کند. 

2- می گوید روی دیگر سکه این ویژگی روحی ایرانیها، بدبینی نافذی است که نسبت به جهان پیرامونشان دارند. تجربه ایرانی این است که هیچ چیز در این جهان پایدار نیست و فرد همواره از سوی خصم بیرونی تهدید می شود. در چنین محیطی هر فرد باید همواره گوش به زنگ فرصتهایی باشد که وی را از شر این تهدید ها در امان نگه دارند و برای او دست یازیدن به هر عملی موجه است. این رویه زیر بنای آن چیزی است که "ذهنیت بازاری" نامیده می شود و به شدت میان ایرانیها عمومیت دارد. در این ذهنیت منافع دراز مدت فدای امتیازاتی می شود که فرد می تواند بلافاصله از روشهایی که در نرمهای دیگر غیر اخلاقی تلقی می شوند، به دست آورد. برای مثال به تاکتیکهای ایذایی و ارعابی اشاره می کند که طرف ایرانی در مذاکره با یک شرکت آمریکایی در پیش گرفته است.

3- این جمله اش خیلی جالب است: "این محدودیتهای روانشناختی با عدم درک مقوله علیت عجین شده اند." به نظر می آید اسلام با تاکیدی که بر قادر متعال بودن الله دارد، تا حد زیادی موجب این پدیده باشد. تا حدی شگفت انگیز است که حتی ایرانیانی که به شیوه غربی بار آمده اند و حتی تجربه زندگی در خارج از ایران را دارند در درک ارتباط وقایع دچار مشکل می شوند. برای مثال یک یزدی (احتمالا مسوولی در ایران) نمی تواند این را بپذیرد که پیامد رفتارهای ایران، تغییر برداشتهای آمریکاییها نسبت به ایران و در نتیجه تغییرسیاستهای آمریکا نسبت به ایران است. باز می گوید بیزاری ایرانیها در پذیرش مسوولیت اعمالشان هم می تواند به همین دلیل باشد. فرشته نجات در لحظه آخر همیشه سر می رسد.

4- می گوید ایرانیها تمایل دارند تصور کنند گفتن چیزی همان انجام دادنش است. وقتی به همان یزدی گفته شده که هنوز نیروهای نامنظم از اطراف سفارت پراکنده نشده اند، شگفت زده شده و گفته است: "اما کمیته مرکزی به من گفت که آنها دوشنبه می روند." یا مثلا یک مقام ایرانی گفته پرونده شری(sherry case) نود درصد «حل شده»، اما پس از بررسی معلوم می شود که هیچ چیز تغییر نکرده است. این تشخیص که دستورات باید پیگیری شوند و تعهدات باید با عمل و نتیجه همراه باشند، وجود ندارد.
بعد بر مفاهیم ایرانی اعتبار(Influence) و محظوریت(Obligation) تاکید کرده است. هر کس به مقام بالاترش کرنش می کند و مفهوم PARTI-BAZI ایرانیها را فاسد کرده است. در عین حال لطف ها همراه با کینه است و لطف کردن فقط تا زمانی است که معامله ای سودآور و ملموس در کار باشد. قولهای سال پیش یا حتی هفته پیششان را فراموش کنید و ببینید امروز چکار می توانند بکنند.

5- در نهایت چند پیشنهاد به مذاکره کنندگان آمریکایی داده است:
a. هیچ وقت گمان نبرید که موضع شما درک شده است چه برسد به اینکه بخواهند ببینند مزایایی هم در آن هست یا خیر. خود شیفتگی ایرانیها این امر را غیر ممکن می سازد. بنابراین مذاکره کننده باید درک موضعش را به طرف ایرانی "تحمیل" کند.
b. نباید انتظار داشت که طرف ایرانی مزایای روابط دراز مدت بر مبنای اعتماد را درک کند. او فرض خواهد کرد که طرف مذاکره اش در اصل دشمن اوست. در معامله او سعی می کند سودی که بلافاصله به خودش می رسد را بیشینه کند و برای این کار به هر کاری دست می یازد، از جمله ممکن است با طرف مذاکره چنان خصمانه برخورد کند که هرگونه معامله در آینده را غیر ممکن سازد.
c. روابط همبسته در همه جنبه های یک موضوع باید با دقتی رنج آور و با زور و تکرار باید برای طرف ایرانی شرح داده شوند. مذاکره کننده ایرانی از قبل این ارتباطات را نه می فهمد و نه می پذیرد.
d. در هر مرحله از مذاکرات باید بر عمل تاکید شود. اظهار آمادگی به هیچ کار نمی آید.
e. نشان دادن حسن نیت برای دریافت حسن نیت اتلاف وقت است. به جای این کار مذاکره کننده باید به طرف ایرانی بفهماند که چه بده-بستان فوریی در کار است.
f. مذاکره کننده باید آماده تهدید قطع مذاکرات باشد و از این امر نترسد. با توجه به محدودیتهای روانی و فرهنگی ایرانی، او با اصل مفهوم مذاکره عقلانی مشکل دارد
--------------

از این متن چه میتوان آموخت؟ کدام ویژگیهای منفی هستند که خواندنشان از نگاه دیگری ما را بیش از هر چیز آزار میدهد؟ برای من اینها:
1- خودخواهی: "شاید غالب ترین وجه روحیه ایرانی، خودخواهی بی چون و چراست". بارها از یکدیگر شنیده ایم که ما ایرانیها موجودات خودخواهی هستیم. این خودخواهی را در بسیاری از شئونات زندگیمان (تابلوترینش رانندگی) می بینیم. درکی که از پیشینه خود داریم هم کمکی به بهبود این امر نمی کند. فرزندان کوروش و داریوش کبیر یا از نگاهی دیگر میراث داران پیامبر و یاری کنندگان تنها بازمانده وی حق دارند «کمی» خودخواه باشند. اما من به شخصه فکر نمی کردم این خودخواهی آنقدر آشکار باشد که به عنوان مهمترین وجه روحیه ایرانی از آن یاد کنند.

2- بدبینی: روی دیگر سکه این ویژگی روحی ایرانیها، بدبینی نافذی است که نسبت به جهان پیرامونشان دارند. اگر نویسنده گزارش با ادبیات بخصوص کلاسیک ایران آشنا بود، شاید به اینکه عرفان ایرانی تا چه حد این دید را تقویت می کند هم اشاره ای می کرد. محمد قائد می گوید بهترین معادل برای کلمه «رند» در دیوان حافظ cynic است. یعنی کسی که به همه چیز بدبین است و می داند همه فقط به فکر خودشانند و لاغیر. این طرز فکر شاید هفتصد سال پیش برای مردمی که از ستم حکام مغول، آشوب یا دروغ و دغل وعاظ به تنگ آمده بودند کارایی داشت. امروز هم نمی توان منکر لااقل بخشی از این کارایی شد. اما اثرات مخرب چنین دیدگاهی برای زندگی در یک جامعه مدرن غیر قابل انکار است. «رندی» ما و بی اعتمادیمان به دیگران خودش را همه جا نشان می دهد حتی جایی که جوانی غرقه به خون روی زمین افتاده و ما زیرکانه خودمان را قاطی دعوای ناموسی نمی کنیم و حتی می توانیم به این زیرکی خودمان در حین چایی نوشیدن، پوزخند هم بزنیم.

3- علیت: «این محدودیتهای روانکاوانه با عدم درک مقوله علیت عجین شده اند.» البته که ما ایرانیها در کل موجوداتی قضا قدری هستیم و این واقعا علیت را نقض می کند. اما من همیشه گمان می بردم که ته قضیه ملت می دانند که بالاخره هر چیزی علتی دارد و قضا-قدر صرفا نوعی تعارف! است. اما گویا چنین نیست. از لحاظ روانی هم این اعتقاد به درد خور است. چون به فرار از پذیرش مسوولیت کمک می کند. همیشه دست غدار فلک در کار است تا نگذارد کار ما به سامان برسد و این وسط ما مقصر نیستیم که هیچ، تازه می توانیم همیشه از عالم و آدم بابت همکاریشان با تقدیر بی رحم شاکی هم باشیم.

به نظر من ما هرچقدر هم که از بیماریهای جان ایرانی آگاه باشیم، باز خواندن این قبیل گزارشها مفید است. چون این دسته نوشتجات آن ضعفهایی را رو می کنند که از یک سو آنقدر درونی شده که شاید خودمان هم نمی فهمیم و از یک سو چنان زشت هستند که بلافاصله مورد توجه ناظر بی طرف قرار می گیرند. به نظر من اولین گام، پرورش آن چیزی است که تفکر انتقادی نامیده می شود. و اعمال چنین طرز تفکری به تاریخ، فرهنگ، ادبیات و اجتماعمان می تواند گام بعدی باشد. خطری هم که وجود دارد این است که به ضعفهایمان اصالت ببخشیم و بابتشان به خودمان افتخار هم بکنیم. رفتار واکنشی و از موضع بالا آشکارا این چند قرن اخیر جواب نداده و از این به بعد هم جواب نخواهد داد

منبع: http://wikileaks.ch/cable/1979/08/79TEHRAN8980.html