چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۰

اکوفاشیزم یا چطور یک دوستدار دلسوز طبیعت میتواند باعث مرگ 50 میلیون آدم بشود؟


(1) آنها که سری ارباب حلقه ها شاهکار جی.آر.آرتالکین را خوانده اند، میدانند که نبرد بی امانی که در دنیای فانتزی سرزمین میانه در جریان است در واقع بین دو نیروی آشتی ناپذیر خیر و شر است. هرچه قهرمانان داستان به سرزمین موردور که پایگاه شر است نزدیکتر میشوند، مناظر خشکتر و بیروحتر میشوند، از تعداد و سرسبزی درختان کاسته میشود و بجایش خاکستر و بیابان و ویرانیست که چشم قهرمانان داستان را می آزارد. با توجه به زمان نوشته شدن این اثر (حوالی جنگ دوم جهانی)، این فرضیه مطرح میشود که معادل این جهانی نیروهای شر در آن کتاب، نازیها هستند. 

(2) لااقل از منظر طبیعت چندان نمیتوان با این قیاس همدلی داشت. رایش سوم حتی با معیارهای امروزی، یک دولت نمونه در زمینه حفاظت از محیط زیست بود. خود هیتلر یک دوستدار سرسخت طبیعت و نیز گیاهخوار بود. او سیگار نمی کشید و اجازه هم نمیداد کسی در حضورش سیگار بکشد. فعالانه به دنبال ممنوعیت کامل سیگار در کل خاک آلمان بود و در این راه قوانینی هم تصویب کرد. علاقه ای به داروهای شیمیایی نداشت و ترجیح میداد از درمانهای هومیوپاتیک استفاده کند. آلمان نازی اولین کشوری بود که در آن کمپین مدرن مبارزه با سیگار و دخانیات براه افتاد، و نیز اولین کشوری بود که قوانین مدرن حمایت از حیوانات در آن تصویب شد. از دیگر گیاهخواران معروف بین نازیها میتوان به هیملر فرمانده SS‌‌، وزیر داخله، مسوول اردوگاههای کار اجباری، و فرمانده گشتاپو و جوخه های مرگ نازیها اشاره کرد. او حتی مزرعه شخصیش را هم به تحقیقات روی اثر داروهای گیاهی بعنوان مرهم برای سربازان زخمی اختصاص داده بود.

(3) این علاقه و حتی عشق به طبیعت و تلاش برای حفظ آن در اندیشه و عمل بسیاری از سران نازیها دیده میشود.  با اینحال کمتر کسی آلمان نازی را با قوانین حمایت از حیوانات و عشق سرانش به درختان و جنگلها بخاطر می آورد. نام آلمان نازی معمولا همراه با جنگ دوم جهانی، آشویتس یا زاکسن هاوزن برده میشود، یعنی دهشتناک ترین اتفاقات و محلهای ایجاد شده به دست بشر در قرن بیستم و شاید در کل طول تاریخ. در ادامه تلاش خواهیم کرد با مروری اجمالی بر تاریخچه، اندیشه و عمل شاخه سبز حزب نازی تا حدی از این معما گره گشایی کنیم که چطور عشق و علاقه به طبیعت میتواند با چنین سطحی از بیرحمی و جنایتکاری و بی ملاحظگی نسبت به جان انسانها همراه شود.


(4) ممکن است کسانی بگویند علاقه نازیها به طبیعت صرفا یک ژست تبلیغاتی بوده برای بهبود چهره حکومتشان بعنوان یک دولت صنعتی-تکنوکرات. اما با مرور ایدئولوژی و رفتار ناسیونال سوسیالیستها و پدران معنوی آنها پذیرش این حکم دشوارتر میشود. سخنان هیتلر و متفکران الهام بخش او را که مرور کنیم، مملو است از این ایده که انسان نه فراتر از طبیعت بلکه جزیی از آن است. ریشه های این فکر در اندیشه آلمانی به قرن نوزدهم برمیگردند. جالب است که حتی خود کلمه «اکولوژی» را یک دانشمند آلمانی به نام ارنست هکل در قرن نوزدهم باب کرد. و جالبتر اینکه هکل نژادپرست متعصبی هم بود و به برتری نژاد نوردیک بر سایر نژادها عقیده داشت. او همچنین معتقد بود که داروینیزم را میتوان در مورد اجتماعات انسانی نیز بکار برد. هکل و سایر متفکران همعصر او این ایده ها را بتدریج با زمین پرستی، فرهنگ روستایی، عرفان و نظامی گری درهم آمیختند. نفرت از شهرنشینی و یهودیان اکثرا شهرنشین، بخاطر بی توجهی آنان به تقدس و رازآمیز بودن زمین نیز نقشی هسته ای در این تفکر پیدا کرد.  در اوایل قرن بیستم و در دوران وایمار، به لطف گروههایی مانند جنبش جوانان آلمان این ایده ها وارد فرهنگ عامه آلمانی نیز شدند. جنبش جوانان در اصل حرکتی بی ریشه بود که نئو-رمانتیسیزم، عناصری از فلسفه های شرقی مثل عرفان، ضدیت با عقل، خشونت و تلاش برای ایجاد نظامی اجتماعی یکپارچه با طبیعت را در ملغمه ای آشفته به هم آمیخت و با هیاهو و شانتاژ باعث شد این ایده ها در جامعه تا حد زیادی مورد پذیرش قرار بگیرند. بیشتر اعضای این جنبش بعدها جذب نازیها شدند و بجای طبیعت به پرستش پیشوا روی آوردند.

(5) یک فیلسوف عضو جنبش جوانان با نام لودویگ کلاگز مقاله ای بسیار تاثیرگذار نوشت با عنوان «انسان و زمین». جالب است که تقریبا تمام دعویهای طبیعت گرایان افراطی امروزی در این کتاب هم آمده: ابراز نگرانی از نابودی گونه های طبیعی، برهم خوردن تعادل اکوسیستم زمین، مخالفت با شهر نشینی و کاپیتالیسم و در یک کلام: دشمنی بی مهابا با ایدئولوژِی «پیشرفت». فیلسوف آلمانی معروف دیگر، مارتین هایدیگر هم دشمن آَشتی ناپذیر مدرنیزم و هیومانیزم بود و لب کلامش این بود که «بگذارید چیزها بحال خودشان باقی بمانند». او هم حامی سرسخت پیشوا و یهودستیز قهاری بود و هرگز حتی سالها بعد از نابودی رایش سوم نپذیرفت که اشتباه میکرده.



 (6) تبلیغات نازیها برای حفاظت از طبیعت از جمله جنگلها، مملو از رمانتیسیزم و عرفان بود. این تبلیغات در دوران حکومت نازیها به برنامه درسی مدارس تبدیل شدند. یک ایده اساسی دیگر که توسط والتر داره وزیر کشاورزی آلمان نازی بسط داده شد، یگانگی خون و خاک بود. امتزاج خاک و خون هم خیلی زود جایگاهی اساسی در برنامه زیست محیطی آلمان نازی پیدا کرد. داره هم نژادپرست متعصبی بود و معتقد بود یهودیها «علف هرز» هستند! وجود و تکثر امثال این فرد در دستگاه حکومتی آلمان نازی نشان میدهد برنامه هولوکاست یا اصلاح نژادی در آن کشور به هیچ وجه یک تصادف نبوده و ریشه های عمیق فکری-تاریخی داشته. همچنین نمیتوان از ایده بنیادین «فضای حیاتی» (به آلمانی Lebensraum) در اندیشه حزب نازی چشمپوشی کرد. خود هیتلر در «نبرد من» استدلال میکند که نژاد آلمانی برای ادامه حیات خود نیاز به راندن گونه های پست تر از سرزمینهای شرقی دارد و این یکی از مهمترین دلایل شروع جنگ جهانی دوم بود. حتی در اوج جنگ سران نازی از تعقیب آرمانهای زیست محیطی-نژادپرستانه شان دست بر نمیداشتند. در 1942 هیملر دستوری صادر کرد که به موجب آن طبیعت و مزارع لهستان اشغال شده باید حتی الامکان دست نخورده و بکر باقی بمانند تا مهاجران جدید آلمانی در آنها ساکن شوند!

سیاستها و دیدگاههای نازیها در مورد محیط زیست به همین موارد خلاصه نمیشوند. اما گمان میکنم همین حد برای نشان دادن عمق تعصب و تقید سران نازیها نسبت به طبیعت و محیط زیست کافی باشد. اگر خواستید بیشتر مطالعه کنید، این مقاله بسیار جامعتر است.

***



(7) اینکه کسانی بتوانند همزمان عاشق درخت و گل و حیوانات باشند (یک پوستر تبلیغاتی دوران رایش ردیفی از حیوانات را نشان میدهد که با سلام مخصوص در حال تشکر از پیشوا بخاطر نجات دادنشان از تشریح زنده هستند!) اما آدم کشتن برایشان از آب خوردن هم راحت تر باشد، شاید برای بسیاری از ما موضوع عجیب و غیرقابل هضمی بنظر برسد. در اینجا مایلم از دو مشخصه در اندیشه شاخه سبز نازیها نام ببرم که میتوان باور یا علاقه به آنها را «زنگ خطر» افتادن به هزارتوی تفکرات این تیپی دانست: ضدیت با عقل و ضدیت با هیومانیزم.

(8) هسته اصلی نگاه زیست محیطی نازیها، داروینیزم اجتماعی بود. از نگاه داروینیزم اجتماعی دقیقا همان قوانینی که بر بیولوژی (بخصوص قانون بقای اصلح) حاکمند، در جوامع انسانی نیز جاری هستند. وظیفه انسان صرفا کشف و اطاعت از این قوانین است نه تلاش برای تغییر یا اصلاح آنها. اگر این قوانین میگویند که قوی باید ضعیف را نابود کند یا تحت انقیاد درآورد، بشر را چه به اینکه در برابر حکم ازلی طبیعت بایستد؟ البته مبنای استدلالی داروینیزم اجتماعی مبهم و مغشوش است و بعید بنظر میرسد بر چیزی بیشتر از یک قیاس نابجا استوار شده باشد. «طبیعت» و نیز اصطلاحات بیولوژیک داروینیزم مثل بقای اصلح یا تکامل در اینجا بدرستی تعریف نمیشوند. کلا تنها حوزه ای که داروینیزم در آن به بهترین شکل پاسخگوی مسائل و مشکلات بوده، همان بیولوژیست و در سایر حوزه ها چندان نمیتوان به آن تکیه کرد. البته نازیها دغدغه های دیگری داشتند و به این قبیل ایرادها توجهی نمیکردند!


(9) از سوی دیگر تعطیل کردن عقلانیت برای نیل به هدفی هرچند والا (در اینجا برقراری ربطی عرفانی و رازآلود بین روح آلمانی و روح سرزمین آلمان!) همواره پیامدهای ناگواری دارد که افراد معمولا بخاطر علایق زیبایی شناسانه یا روانی ممکن است چندان به آن توجه نکنند. قیاس خوبی در این مورد هست: با تعطیل کردن عقلانیت در یک گفتمان انگار شما فضای گفتگو را بمباران اتمی کرده اید! بعد از این کار همه حرفها به یک اندازه ارزشمند و به یک اندازه چرند خواهند بود! دشمنان عقل البته این را صریحا ابراز نمیکنند. اما شکی نیست که آنها هم فقط تا جایی با عقل مخالفند که بتوانند ایدئولوژی یا باورهای غیرعقلانیشان را به مخاطب بقبولانند، وگرنه میتوان مطمئن بود که به محض بیرون رفتن از در اتاق، عقلانیت بر تمام رفتارهای زندگی روزمره شان حاکم خواهد بود، همانطور که ماشین جنگی و صنعتی آلمان نازی بدون توسل به علم و عقل امکان موفقیت نداشت. این ذهنیت یا مشابه آن را تقریبا در تمام ایدئولوژیها و مشربهای فکری ضد عقلانیت و ضد انسانیت میتوان مشاهده کرد. آنها از پیروانشان میخواهند عقل را در جاهای خاصی معلق بگذارند و به عرفان، پیشوا یا مثلا آرمان جهانی کمونیزم «ایمان» بیاورند، اما به هیچ وجه با کاربست عقل برای تولید اسلحه یا اتوبان یا خودرو مخالفتی ندارند. دعوی ما این است که تقریبا همواره این ترکیب فکری به فاجعه منجر میشود و باید به هر قیمت ممکن از آن اجتناب کرد. عقل هرگز و در مورد هیچ مساله ای کوچک یا بزرگ نباید تعطیل شود یا به حاشیه رانده شود.


(10) متفکرانی از جمله فوکو این ایراد را به هیومانیزم وارد کرده اند که تعریف آن از انسان، تعریفی ناقص است و راه را برای از جرگه انسانیت خارج کردن برخی از انسانهای در حاشیه مانده هموار میکند. متفکرین دیگری مانند نیچه هیومانیزم را صرفا نسخه سکولار مذهب میدانند. البته جالب است که نه فوکو و نه نیچه خودشان هم چندان  در بند استدلال و عقلانیت نبوده اند. بعنوان مثال شیفتگی و ستایش فوکو از پدیده ای مانند انقلاب ایران در 1979 فقط یک نمونه از دقت و انصاف علمی وی در تحلیل مسائل است! بدون اینکه بخواهم وارد بحثی پیچیده راجع به این ایرادها بشوم، بر این باورم که ترکیب عقلانیت با هیومانیزم میتواند این قبیل ایرادها را هم برطرف کند و از لحاظ تاریخی هم پررنگ ترین شاخه هیومانیزم همواره شاخه عقلگرای آن بوده است.


(11) ذکر این نکته هم ضروری بنظر میرسد که محیط زیست برای هیومانیست ها هم دغدغه ای بسیار مهم است. مسائل محیط زیستی معمولا پیچیده اند و نیاز به همکاری متخصصان زیادی از رشته های مختلف و نیز اتخاذ سیاستهای درست و مسوولانه از سوی سیاستمداران دارند، و این همیشه کار آسانی نیست. قصد این نبوده که با اشاره به علایق زیست محیطی نازیها، کلا نگرانیها و دغدغه های زیست محیطی کم اهمیت جلوه داده شوند. هدف اصلی از این نوشته نشان دادن این نکته است که بدون بکار بستن عقل و علم، حتی آرمان والایی مثل حفاظت از محیط زیست میتواند به فجایعی باورنکردنی بینجامد و این فقط یک اخطار یا هشدار بدبینانه نیست، واقعیت محض تاریخی تاییدش میکند.


(12) نه کمپین مبارزه با سیگار آلمان نازی به نتیجه ای رسید و نه سیاستهای زیست محیطیشان، درست برعکس، آنها با راه انداختن جنگی خانمانسوز خود عامل نابودی همان طبیعتی شدند که به آن عشق می ورزیدند. این عاقبت هر آرمانگرایی افسارگسیخته و ضدعقل دیگر هم هست: در نهایت درست به ضد خودش تبدیل میشود!

(13) اگر هنوز تمایل دارید برای طرفهای متخاصم در داستان ارباب حلقه ها معادل جهان واقعی پیدا کنید، پیشنهاد من برای موردور و اهالیش کماکان نازیها هستند، قضاوت نهایی باشد به عهده شما خواننده عزیز!

۳ نظر:

وهاب گفت...

مطلب قشنگی بود و نکته‌های ظریف داشت. هر چند من "ارباب حلقه‌ها" رو ندیدم و نظری در موردش ندارم.
...
جالب اینجاست که مم اومانیسم، خیلی قبل‌تر، از همون سرزمین‌هایی ریشه گرفته که رمانتیسیسم و ناسیونالیسم. علی‌الظاهر هر فرهنگی سایه‌ای داره.
شاید ...
شاید امریکایی‌ها و انگلیسی‌ها، صاحبان مم غالب دنیای امروز، برخلاف ایتالیایی‌ها و آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها و اسپانیایی‌ها، صاحبان مم غالب روزگاران گذشته، این تناقض‌ها رو کمتر بفهمن.

NightFall گفت...

باز هم ممنون از نظرتان. راستی شما این وبلاگ را چطور ‍پیدا کرده اید؟

نکته این است که برای من شرقی عقل گرایی خیلی بیشتر از رمانتیسیزم و مکاتب غیر عقلانی ممالک نزدیکتر به محل تولدم جذاب است. وقتی صحبت از این میکنیم که فلان مکتب مال انگلیسییهاست فلانی مال آمریکاییها اینطور به ذهن متبادر میشود که نمیتواند «مال ما» باشد در حالیکه بنظرم اصلا اینطور نیست.

وهاب گفت...

اخیرا در "چای داغ" حامد قدوسی کامنت گذاشته بودید و لینک نیز.

من در کامنت قبلی از "مم غالب دنیای امروز" حرف زده‌ام. این یعنی قبول دارم که یک مکتب اگرچه ممکن است ریشه در یک جغرافیا داشته باشد، اما می‌تواند همه‌گیر شود و علاقه‌مندانی در هر جغرافیای دیگر پیدا کند.

تایید می‌کنم که نگاه شما به دنیا یک نگاه مدرن است و عقل‌گرا؛ اما وقتی از اسطوره می‌نویسید، باید بپذیرید که نگاه‌تان رنگ و بوی شرقی هم دارد. این رنگ و بو را دست کم نگیرید؛ همین‌طور سرزمین مادری و خانواده را.